۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

دوش وقت سحر


این دفعه که به عنوان مترجم به یک جلسه ارزیابی رفته بودم آقای دکتر رواپزشک بود و مصدوم نجار. آقای نجار با یک اتوبوس مدرسه تصادف کرده بود و اکنون از درد شید کتف و شانه و همچنین افسردگی رنج می برد . آقای نجار طنز جالبی داشت که بعضی اوقات کار ترجمه همزمان را سخت می کرد.
بعد از صحبت کوتاه در مورد آسیب های بدنی، دکتر از آقای نجار درباره سابقه شرایط سخت روحی در زندگی اش پرسید. آقای نجار اعلام کرد که بهایی است و به دلیل مذهبش در ایران نمی توانسته در سال های دهه شصت بعد از پایان دبیرستان به دانشگاه برود. به همین دلیل به خدمت سربازی فراخوانده شده و دوسالی را در جبهه جنگ با عراق گذرانده که خب طبیعتن تجربه سختی برایش بوده است. دکتر از این موضوع که ایشان نمی توانسته دانشگاه برود ولی وارد ارتش شده بود بسیار تعجب کرد. حدس من این است که علت این شگفتی آن باشد که در آمریکای شمالی ماجرا معمولن برعکس است. ارتش حرفه ای به خصوص در آمریکا قواعد سفت و سختی برای اعضایش دارد و تا مدت ها زنان، افرادی با گرایش های جنسی مشخص یا افرادی از نژاد های خاص به راحتی نمی توانستند وارد آن شوند ولی همه این آدم ها آن موقع ها می توانستند دانشگاه بروند. در مجموع فکر کنم سخت گیری دانشگاهی و سهل گیری نظامی در ایران را دکتر به حساب اختلاف فرهنگی گذاشت.
جلسه که تمام شد دکتر به آقای نقاش پیشنهاد داد برای رفع افسردگی روزانه راهپیمایی کند، یوگا و نرمش انجام دهد، از استعمال دخانیات بپرهیزد و شب ها قبل از خواب حمام بگیرد. آقای نجار این ها را که شنید رو به من کرد و گفت: "شنیده بودم دوش وقت سحر برای غصه خوب است، نمی دانستم استحمام شامگاهی هم برای افسردگی خوب باشد". فکر کنم دکتر این موضوع هم که در پایان جلسه مترجم از شدت خنده کف مطبش تقریبن غلط بزند را هم به حساب اختلاف فرهنگی گذاشت.  

۱ نظر: