۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

ما چگونه شما شدیم



يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: روزنامه رو بگذارم برات؟
من: خیلی ممنون، آره لطفن. در ضمن ممنون بابت میوه ها.
رز:  هیچ می دونستی شماها خیلی تشکر می کنید؟
من: خب نکنیم بی ادبی محسوب میشه.
رز: مطمئن نیستم علتش ادب باشه. ما تو زبون خودمون واژه ای برای تشکر نداشتیم. چون همه چیز همیشه مال همه بود  و آدم هر چقدر هم از خودمتشکر باشه، هی از خودش تشکر نمی کنه. بعد که فاتحان اروپایی آمدن بهمون یاد دادن که هیچ چیز مال همه نیست. هر چیزی مال یک نفره. بعد شروع کردیم بابت اون چیزها از همدیگر تشکر کردن. البته با واژه های اون ها.

۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

اس(.او.)اس

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: از این ایمیل هایی که برای کار به آشناهات زدی چیزی در اومد؟
من: نه رز. البته فقط یک نفر جواب داده که اون هم نوشته اساسن بعید می دونه که بتونه کمکی بکنه.
رز:  مگه بهش گفته بودی چی می خوای؟
من: نه. عجیب نیست. این جا آدم ها رک می شند.
رز: عجیبه. به نظرم ربطی هم به رک بودن نداره. برای من واقعن عجیبه یک آدم فکر کنه که اساسن نمی تونه به یک آدم دیگه کمک کنه. از کجا می دونست که به هیچ وجه من الوجوه نمی تونه کمک کارت باشه؟ شاید، چه می دونم، می خواستی فقط هجای درست اسمش رو بپرسی. 

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

هیچی در خود می هیچد


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: شنیدم این دفعه تو فرودگاه خیلی بهت گیر دادن؟
من: آره رز. چند روز از انقضای کارت اقامتم بیشتر باقی نمانده بود. این چند وفت هم که نبودم. دقیقن مثل یک مهاجر غیرقانونی باهام رفتار کردند. کلی هم سین جیمم کردند. جالب اینه که دفعات قبل، کار به جاهای باریک که می رسید می گفتم دکترای فلسفه دارم و درها همه باز می شدند. ولی این دفعه اصلاً براشون اهمیت نداشت که دکترای فلسفه دارم.
رز: خب دیگه باید این چیزها رو یاد گرفته باشی. این جا اگر کاغذات درست نباشه، هیچی نیستی. چیزی هم که هیچ چیز نیست، هیچ چیزی رو باز نمی کنه. حالا قبلاً هر تخم دو زرده ای هم گذاشته باشد.

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

پيشنهاد بي صبرانه

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند 
.
رز: مهدي، اين بحث ها كه هفته پيش با محسن و رفقات راجع به مرگ مولف مي كرديد جدي بود؟
من: بله رز. موضوع رو گرفتي؟
رز: خب من هي مي رفتم و مي آمدم. ولي كل موضوع برام جالب بود. با توجه به اين كه  آهي در بساط نداري و صبر هم كه نمي توني بكني يواش يواش پول دربياري، مي خواستم يك پيشنهاد كاري بهت بدهم.
من: كه راجع به اين موضوع درس بدم؟ رز، اين موضوع ديگه نخ نما شده. كلي آدم همين الان دارن درسش مي دن. منو بابت اين موضوع استخدام نمي كنن.
رز: پسر، تو مگه شش ماهه به دنيا آمدي؟ چرا صبر نداري مردم حرفشون تموم شه؟ ببين من مي گم چون اين جا بر خلاف كشور تو مولف زياده، مي توني يك شركت بيمه بزني و بيمه عمر مولف بفروشي. كارت حتمن مي گيره. به خصوص كه اين جا مردم با بيمه عمر راحت تر از طرفهاي شما كنار ميان.