يك خانم
سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش،
از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.
رز: دیروز
عصر کجا رفته بودی؟
من: خونه
دوستم. دیشب از کوبا برگشته. یکی از جاهایی که من همیشه دلم می خواست برم.
رز: چی ها می گفت از اون جا؟
من: خیلی
تعریف کرد. گفت خونه ها پر از کتابه. البته اضافه کرد که یخچال ها خالیه.
رز: این
که توصیف خونه تو و محسنه.