۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

بعد برلین را


١-     طبعن طرفداران یک خواننده در مورد این که بهترین آهنگ او چیست اختلاف نظر دارند. تحقیقات محله ای ام نشان داده که تعداد آن گروهی که معتقدند "اول منهتن را می گیریم" بهترین آهنگ لئونارد کوهن است زیاد نیست، اما من عضو تجدیدنظرنپذیر آن گروهم. ترجیع بند این آهنگ این است که "اول منهتن را می گیریم، بعد برلین را".
٢-      مطابق صفحه مربوطه به این آهنگ در دانشنامه ویکیپیدیای انگلیسی، کوهن در هنگام ساختن این آهنگ به فراکسیون ارتش سرخ در آلمان غربی نظر داشته است که با عنوان گروه بادر-ماینهوف نیز شناخته می شدند. فراکسیون ارتش سرخ یک گروه چریک شهری متشکل  از جوانان چپ گرای انقلابی بود که علیه آن چه فاشیسم آلمان غربی می خواندند مبارزه می کردند و هرچند این مبارزه در بسیاری از مراحل شکل خشونت آمیز به خود گرفته بود، همراهی بسیاری از متفکرین آن روزهای آلمان غربی را با خود داشت. جدا از فعالیت های چریکی این گروه، ماجراهای عاشقانه بین اعضای آن دستمایه آثار هنری متعددی شده است؛ از جمله  رمان "آبروی از دست رفته کاترینا بلوم" نوشته هاینریش بل.
٣-     قاعده بازی در دانشنامه ویکیپیدیا این است که نویسنده یا نویسندگان نباید ردی از خود به جای بگذارند. نمی دانم در خارج از دانشنامه اگر کسی بگوید فلان صفحه را من نوشتم خبطی مرتکب شده است یا نه. امیدوارم که این طور نباشد. وقتی می خواستم صفحه فارسی "اول منهتن را می گیریم" را بسازم به صفحه انگلیسی مراجعه کردم و دیدم در آن جا نوشته شده این آهنگ اشاره به "خود شفیتگی و ساده لوحی" فراکسیون ارتش سرخ در آلمان غربی است. من اما برایم سخت بود اعضای گروه بادر-ماینهوف را خودشیفته یا ساده لوح بخوانم و تنها به قیود/صفات "بلندپروازانه و خامدستانه" بسنده کردم.
٤-     تری ایگلتون منتقد ادبی انگلیسی در ٢٠١١ کتابی چاپ کرده با عنوان "چرا حق با مارکس بود؟" و در آن سعی کرده نشان دهد چرا وضعیت اجتماعی و اقتصادی جهان در ابتدای قرن بیست و یکم همچنان با ایده های اصلی مارکس همخوانی دارد. در فصل دوم کتاب، ایگلتون به توضیح این نکته می پردازد که چرا انقلاب اکتبر در روسیه به جای به بارآوردن سوسیالیسم به سرمایه داری دولتی خشن انجامید. ایگلتون می گوید که مارکس هرگز این تصور را نداشته است که سوسیالیسم را می شود در شرایط فقر مفرط به دست آورد. نمی شود دست به توزیع عادلانه رفاه اجتماعی زد در شرایطی که اساسن چیزی به عنوان رفاه اجتماعی وجود ندارد. در هنگامه قحطی و جنگ داخلی از بین بردن طبقات اجتماعی تقریبن محال است چرا که معارضه بر سر مازاد مادی در شرایطی که نیاز های اولیه افراد تأمین نشده است خیلی زود در جامعه جدید دوباره سرباز می زند. اگر قرار باشد به جای توزیع رفاه، رفاه را کمابیش از اول دوباره ایجاد کرد، عجیب نیست بازهم موثر ترین راه استثمار نیروی کار و تأکید بر انگیزه های رقابتی باشد.
ایگلتون می نویسد: "در حالت آرمانی، سوسیالیسم مستلزم توده ای تحصیل کرده و ماهر است که به لحاظ سیاسی آگاه باشد، مستلزم نهادهای مدنی پیشرو، سنت های لیبرالی روشنگری و عادت دموکراسی است". همچنین سوسیالیسم مستلزم کاهش ساعات کار روزانه است تا زنان و مردان قادر باشند مهار اوقات فراعت خود را به دست بگیرند و بخشی از این زمان را صرف مطالعه و تأمل درباره شیوه های جدید و کارآمد اقتصادی و سیاسی بکنند. بنابراین ادعای درخشان ایگلتون این است که ماهیت انقلاب را رژیم سیاسی فردای انقلاب تعین نمی کند: ممکن است انقلاب سوسیالیستی داشته باشیم (نظیر انقلاب اکتبر) ولی این انقلاب به سوسیالیسم منجر نشود (نظیر اتحاد جماهیر شوروی). در شرایطی که جغرافیای سیاسی ای که انقلاب در آن رخ می دهد توان مستقل زندگی کردن از سرمایه داری جهانی را نداشته باشد به احتمال زیاد آن چه در پی خواهد آمد در بهترین حالت توزیع عادلانه فقر است و احتمالن وادار کردن جامعه به پرستش رهبران جدید در بالای هرم (نظیر کره شمالی و کوبا). 
در صورتی که یک جامعه با سواد، با سنت دموکراتیک قوی که از منابع مادی فراوان بهره می برد بتواند سرمایه داری را در جهت سوسیالیسم کنار بگذارد، شانس بقای سوسیالیسم بالاتر می رود. شاید برخلاف همه باورهای رایج بهترین مکان برای تحقق سوسیالیسم بزرگترین دشمن سوسیالیسم باشد: جایی که رفاه و رونق فعلی آن بتواند حیات مستقلش از سرمایه داری را دست کم برای مدتی تأمین کند. از نظر ایگلتون و به تأسی از مارکس در برخی موارد باید اول کار سخت را انجام داد و بعد سراغ کارهای آسان تر رفت. او در کتابش نامی از کشور خاصی نمی برد ولی همه شواهد حکایت از آن دارند که معتقد است باید اول منهتن را گرفت. 
٥-      بعد هم برلین را.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر