۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

با حروفی از راست به چپ

نمی دونم چه اصراریه بگه من عرب نیستم. اسمش که امیره. من هر چی امیر دیدم عرب بودن.اصلن می شه آدم اسمش امیر باشه و عرب نباشه؟  مثل این که آدم اسمش جینگ ژیائو پینگ باشه و چینی نباشه. دماغش هم که گندست. اصلن میشه آدم دماغش گنده باشه و عرب نباشه؟ تو این هوای شرجی هم که همیشه جین می پوشید. بعد هم تی شرت دکمه دارشو می کرد تو شلوارش. اصلن میشه آدم هیچ وقت شلوار کوتاه نپوشه و عرب نباشه؟ اصلن می شه آدم بد لباس باشه و عرب نباشه؟ فقط هم فکر فرار بود. البته یک فرقی با بقیه اون امیرها که می شناسم داشت. اونا میان بهت می گن می خوای فرار کنی؟ بعد که می گی آره، یک شب میان سراغت که مثلن نقشه بکشن. انگار تو خری. انگار تو روز روشن نمی شه نقشه فرار کشید. حالا عمو چون وقت فرار شبه معنیش این نیست که وقت نقشه فرار کشیدن هم شبه. فکر و ذکرشون اینه که ماچت کنن. یا دست بکنن تو لباست. یعنی حتی یک  جفت کاغذ و قلم با خودشون نمیارن که تو فکر کنی آهان بریم نقشه بکشیم. یک راست میرن سراغ اصل مطلب. همه دختر محلی ها اینو می دونن. عرب با نقشه فرار اومد سراغت بدون نقشه چیز دیگه است. بعدش هم می رن پیش دوستاشون می گن من با این نقشه فرار کشیدم، من با اون نقشه فرار کشیدم. برو عمو. اگر واقعن نقشه فرار نکشی که نمی تونی فرار کنی. فرار هم نکنی این جا می پوسی. تو همین گرما و رطوبت. حالا دستت به دو نفر هم برسه. براوو. دست مریزاد. من خودم از اونام که بیست ها از این فراری ها رو می برم دم چشمه و تشنه بر می گردونم. راستش هیچ عربی تا حالا از این جا فرار نکرده. آفریقایی ها کردن ولی عربا کنگر می خورن و لنگر می اندازن. منتظر شهروندان وظیفه شناس موندن که بیان براشون فرش قرمز پهن کنن. نمی دونن شهروندا از ما و شما متنفرن. ما قاچاقچی هستیم؛ شما هم که قاچاقی هستین. رأی می دن که ما پیدامون نشه. اصلن میشه آدم فقط به اسم فرار دست بکنه تو لباس دخترها و عرب نباشه؟ این اما انگاری واقعن تو فکر فرار بود. اون شب اومد دم یونیت ما. گفتم الان سوت می کشه. سوت کشیدن عرب و غیر عرب نداره. پسری که واست سوت کشید می خواد ماچت کنه. نقشه ام لازم نداره. برو برگرد نداره. حالا یا اگر وقتی برات سوت کشید مخت سوت می کشه که دیگه این جوری گاوت زاییده است. گاو خیلی ها این جا زاییده. یا این که نه و اون وقت گاو اون زاییده است. کلن زندگی ما این جا در این خلاصه میشه که گاو کی قراره بزاد. اما سوت نکشید. مخ من چی؟ از این دست و پا چلفتی بودنش چرا. وگرنه من پای فرار خیلی ها بودم. به این راحتی ها مخم سوت نمی کشه. جلوی یونیت قدم رو می رفت. سیگار هم می کشید. پسر شونزده ساله که سیگار بکشه حتمن عربه. البته می گه سیگاری نیست. باید حتمن سیگار تذریق کنی که سیگاری باشی، عمو؟ مثل اون پسر کنگوئیه. جای هوا حشیش استشاق می کرد. می گفت حشیشی نیستم. امیر هم دو تا سیگار خاکه به خاکه  کشید و رفت. خوشگل سیگار می کشید. فرداش سر کلاس انگلیسی دیدمش بهش گفتم چرا نیومدی. گفت اومدم. گفتم چرا سوت نکشیدی. گفت سوت کشیدن بلد نیستم. بازیشه. می دونم. میشه آدم عرب باشه و سوت کشیدن بلد نباشه؟ میشه آدم بلد باشه سیگار بکشه ولی بلد نباشه سوت بکشه؟ بهش گفتم اگر سوت نکشی که من نمی دونم اومدی. گفت چرا وقتی از پشت پنجره بهم زل بزنی یعنی می دونی اومدم. من بهت زل زدم؟ آقا رو. خیلی خودت رو دست بالا گرفتی عمو. من اومدم ببینم کی سوت می کشی. تو که سوت بلد نیستی بکشی چه جوری می خوای فرار کنی؟ بعد زل زد تو چشام گفت "من از این جا فرار می کنم؛ تو دوست داری با من بیای یا نه.؟" یه جوری می گی من می خوام از این جا فرار کنم انگار من تا حالا پسر ندیدم. دستت بخوره به تنم دیگه باید پول بدی از دست من فرار کنی. اونایی که دستشون خورده به من پناهنده این جا شدن عمو. فکر کنم تقصیر معلم انگلیسه یابو برت داشته. اون روز گفت امیر به انگلیسی می شه پرنس. تو هم زود گفتی پرنس آف پرشیا. عمو حالا اسم آدم ممکنه تو یک زبونی یک معنی ای بده، تو یک هو از خوشحالی قالب تهی نکن. این قدر خودت رو جدی نگیر. رو دل می کنی. اسم آدم چه ربطی به خود آدم داره؟ اسم آقای معلم که دیکه باید به جای کت و شلوار کاندوم بپوشه؟ من نمی فهمم اصلن چرا شما رو با محلی ها می فرستن سر یک کلاس. تازه تو اگر خجالت می کشی که عربی برو اسمتو عوض کن. بگو ببینم، پرنس آف پرشیا! می شه آدم اسمش امیر باشه و عرب نباشه؟ در ضمن این جوری که زل می زنی تو صورت آدم من نمی تونم جوابتو بدم. آره می خوام فرار کنم. ولی مثل یک آدم متشخص سوالتو بپرس. بازجویی که نیومدی. مثل اینا که پدر مادراتون رو روزی صد بار سین جیم می کنن. اپلیکیشن فرار که پر نکردم می خوای بدونی راست می گم یا نه. جون من این جا در خطر نیست. خوشگلم. همه اینو بهم گفتن. اگر شانس یارم باشه یکی از همین مأمورهای مهاجرت عاشقم می شه. دیگه نقشه هم لازم ندارم. فقط باید مطمئن باشم طرف زن نداشته باشه. آخه لامصبا همه انگشترها رو این جا در میارن. جلوی همکارشون هم جانماز آب می کشن که از ترس دزدیه. از ترس که هست ولی خدا می دونه از ترس چی. همون روز هم که بهم زل زدی گفتم فرار نقشه می خواد. البته اگر منظورت از نقشه فرار چیز دیگه است که خوب اشکالی نداره. می دونم که من پای فرار خوبی ام. بیشتر پسرهای این جا می خوان با من نقشه فرار بکشن. مأمورهای مهاجرت هم بدشون نمیاد با من نقشه فرار بکشن. فقط نمی دونم با اونا باید کجا فرار کنم. تو هم بد نبودی. حالا من اینو تو دل خودم گفتم. فکر کن به پرینس آف پرشیا بگی شما خوبی. نه همون، تو خوبی! البته یه خرده زیادی تو خودتی. ولی قیافه ات باحاله. سیگار کشیدنت رو هم دوست دارم. حواس پرتیت هم خوبه. این پسرهایی که خیلی حواسشون جمعه بعد از شب اول نقشه کشیدن، نقشه شون رو عوض می کنن.
هفته بعد اومدم بهش گفتم اگر حالا خیلی دلت می خواد یک شب نقشه فرار می ریزیم. فکر کردم شاید خجالتی باشه نتونه منظورشو بگه. فقط من باید قبل از نصفه شب برگردم خونه. مامانم عادت داره دوازده بیاد بالای سر ما نازمون کنه. بعد زل زد تو چشمهام و پرسید "تو برای چی می خوای فرار کنی؟ مگه این جا خونه ات نیست؟" انگار واقعن فکر فراری. فرار دلیل نمی خواد عمو. این قدر همه چیز رو تحلیل نکن، موهات می ریزن. آدم یه موقع می خواد فرار کنه. دلیل هم نمی خواد. تحلیل هم نداره. نه این که واقعن به اون جاش رسیده باشه. فقط دور و برش رو نگاه می کنه. یهو می بینه که نمی خواد شبیه هیچ کدوم از این آدم ها باشه. نمی خواد از تنهایی پناهجوها پول درآره. نمی خواد با شکم گنده ها بخوابه به امید این که عاشقش بشن. نمی خواد یک جایی زندگی کنه که همه توش می خوان فرار کن. می دونی همه آدم هایی که این جان یک بار فرار کردن که پاشون رسیده این جا. یک قدم مونده به او نجایی که براش فرار کردن. ولی می دونی چرا این جا خودشونو دار می زنن ؟ چون این جا نه زندانی اند نه فراری. فقط  یک حالت هست که از مردن بدتره، اون هم اینه که ندونی زنده ای. شماها این جا این جوری می شین. باید خودتون رو دار بزنین که بفهمین زنده این. من می خوام از این جا فرار کنم. دلیل محکمه پسند ندارم. فقط چون نمی خوام شبیه هیچ کدوم از این آدم های دور و برم بشم. حالا شما رخصت می دین؟
شب بعدش هم اومدی دم یونیت. پسر خوب، خب بازم که سوت نکشیدی. من از کجا بفهمم اومدی؟ شما اصلن پرنس آف پرشیا. فکر کردی من پرنس یاب دارم؟ من از اونایی نیستم که زود هل بشن بگم من می خوام با این پسره فرار کنم. بعد نامه عاشقانه بنویسن که ای همراه فراری من از آن روز که نوید داده ای با هم فرار می کنیم قلب کوچک من گنجایش سینه ام را ندارد و هر شب در انتظار آن لحظه ناگزیر گریزم.. باورت نمیشه، کسی اینو بنویسه؟ دختر عموم نوشته بود. من مونده بودم قلب کوچکش چه جوری تو اون سینه های مشک مانندش جا نمیشه. نصف پسرها این جا از اون مشکها نوشیدن. حالا قلبش تو سینه جا نمیشه. من این جوری نیستم. هل نمی شم. درسته که وقتی شب دوم اومدی و سیگار کشیدی و رفتی قلبم کمی تندتر از همیشه زد و لی از این چرندیات تو سینه ام جا نمی شه و اینا خبری نبود. خیلی هم جا میشه، عمو. آره من می خوام فرار می کنم. حالا باید پرسشنامه پر کنم که می خوام فرار کنم؟ ولی از اون حرفهای اون شبت خیلی خوشم اومد. پسر سوریه ای که اومده بود نقشه فرار بکشه هممش می گفت چقدر زندگیش تو شهرشون خوب بوده و ماشینشون چی بوده و کجا غذا می خوردند. این جا، آخر دنیا، می خواد منو با زندگی نداشته تو شهرشون خر کنه. تو ولی از شجاعتت پدر مادرت گفتی و این که بدشانسی آوردن. از خونه و زندگی ات تو خاور میانه نگفتی. اصلن میشه آدم اهل خاورمیانه باشه،عرب نباشه؟ اون روز گفتی پدر و مادرت فرار کردند اما این جا پل خر بگیری بود. بد آوردن. بد آوردین. بد آوردیم.  شجاعتشو داشتن. شجاعت نادره، بزدلی ولی واگیر داره. بزدل باشی باید منتظر بمونی یکی بیاد نجاتت بده. یکی بیاد برات فرش قرمز پهن کنه. این جا خیلی ها بد آوردن. پدر و مادر اون پسر سوریه ای هم  اگر بد نیاورده بودن الان داشتن پیتزا دلیوری می کردن. خیلی خوشم اومد از شجاعت و بدشانسی حرف زدی. زندگی دختر محلی ها این جا تو همین دوتا کلمه خلاصه می شه.
پرسیدم چرا صبر نمی کنی تکلیف پرونده تون معلوم بشه. تو این مدت هم می تونی با من نقشه فرار بکشی. زل زدی تو چشمهای من گفتی زندگی منتظر کسی نمونده. پسر تو شونزده سالت مگه بیشتر نیست؟ این حرف های قلمبه سلمبه چیه؟ چرا این قدر جدی هستی؟ منم که نگفتم کلن بمون این جا بپوس. گفتم یک خرده صبر کن تکلیف پرونده پدر و مادرت معلوم بشه، شاید بعدش با سلام و صلوات رفتین. دیدی زود هم پاسپورت گرفتی برگشتی منو با خودت بردی. می دونی که دخترها کلن عقلشو بیشتر از پسرهای هم سنشون می رسه. من هم که یک سال از تو بزرگترم. یک سیگار دیگه روشن کردی. بد مصب سیگارو خیلی خوشگل می کشی. فقط بد آوردی. او نجا که بری سیگار کشیدن خیلی ضایع است. نمی شه مانکن سیگار کشیدن بشی. بعد دوباره زل زدی تو چشمهای من و پرسیدی من چرا می خوام فرار کنم. روز از نو، روزی از نو. به خدا این مأمورهای مهاجرت یه تقاضانامه از آدم می گیرن می ذارن تو نوبت. نوبتت که می رسه ازت می پرسن چرا می خوای بری، می گی چون استانداردهای زندگی در کشور شما بالاتره. همین. جواب پیچیده نباید بدی که قاطی می کنن. ببینم تو وزیر مهاجرتی؟ عمو من می خوام برم. همین و بس. به نظر من  این برای هر آدمی دلیل کافیه. من نمی خوام این جا بمونم. همین و و بس. باید اشک آدمو در آری که بفهمی چی می گم؟  ولی اون قیافه ات این قدر جدیه که آدم باید حتمن یک چیزی بگه. گفتم برای زندگی بهتر. گفتی آسمون همه جا یک رنگه. من گفتم که گه یک جاهایی بیشتر بو می ده. خنده ات هم قشنگه. گفتی آره این جا گه بد جوری بو می ده. خنده ات واقعن قشنگه. برو مدل خنده شو.
گفتی وقتی تو جزیره ای دو تا راه بیشتر نداری. یا باید از راه هوا فرار کنی یا از راه آب. خیلی باهوشی عمو. خوب بعدش؟ گفتی راه هوا ممکن نیست. فرودگاه عادی این جا وجود نداره. راه دریا هم فقط قربانی گرفته. هرکی تونسته از کمپ دربره و یک قایق جور کرده جنازه اش برگشته. خب اگر راه دریا هم منتفیه چی کار می خوای بکنی؟ طی الارض؟ گفتی باید از راه دریا رفت ولی نه با قایق و کلک. ایراد فراری ها اینه که از همین ساحل نزدیک کمپ فرار می کنن. این جا باید خودشون رو ببندن به یک تخته پاره. گفتی باید اول از کمپ فرار کنیم و بریم ساحل جنوبی. یک قایق بدزدیم ببریمش تا وسط آب. نه خیلی دور. با شنا برگردیم ساحل.  این جور فکر می کنن که از ساحل جنوبی زدیم به آب و منتظر می مونن تا جنازه مون برگرده. می دونی بخت کی با مرده متحرک یاره؟ وقتی منتظر جنازه اشن. کسی  سگ دنبالشون نمی فرسته. گفتی بعد باید شب تو جنگل بمونیم. صبح پشت تراکتور محلی ها بریم ساحل شمالی که کشتی های کروز توریست ها رو میارن. گفتی باید تو انبار اونها قایم شیم. نقشه ات حرف نداشت. من هم باهات میومدم اگر خواهر کوچکم تب نکرده بود.
شب فرار اومدی دم یونیت. پرسیدم دولتی های محلی نقشه جزیره رو دارن، نمی خواهی یکی برات کش برم؟ گفتی نه یک نقشه می خواهی که تو چشم های من گم نشی. بعدم زدی زیر خنده. جمله مال اون فیلم هندیه بود که هفته قبلش با هم دیدیم. اصلن می شه آدم حرفهای عاشقانه اش این قدر هندی باشه و عرب نباشه؟ ولی نمی دونم چرا یک هو نفسم بند اومد. شوخی اش هم نفسمو بند آورد. خب باشه. مخم هم سوت کشید. بعد هم یک سیگار دیگه روشن کردی و گفتی تا بیای دنبالم به این فکر کنم که چرا می خواهم فرار می کنم. واقعن می خوای بدونی چرا می خوام فرار کنم؟ این قدر برات مهمه؟ نمی دونم چرا اون شب باهات نیومدم. شایدم به قول تو هنوز نمی دونستم برای چی می خوام فرار کنم. خواهرم مریض شد هم شد حرف؟ آدمی که ذله شده این حرفا حالیشه؟ الان ولی اگر بخوای برات می گم چرا می خوام فرار کنم. چون تو یک جزیره زندگی می کنم که صد سال یک دفعه گذر یک پرنس بهش می افته. که بهترین نقشه فرار تاریخ رو می ریزه . که این قدر قشنگ سیگار می کشه که باید مدل سیگار کشیدن بشه. تصادفی رسیده اونجا. قرار بوده بره یک جزیره خیلی بزرگ ولی سر از این جزیر خیلی کوچیک در آورده. فرار که می کنه خفه نمی شه. غرق هم نمیشه. با تیر هم نمی زننش. سگ های پلیس هم پاره اش نمی کنن. از تب جنگل می میره. توی انبار یک کشتی توریستی از تب جنگل می میره. به امید یک جایی که گه کمتر بو بده. در حسرت روی ارض موعود. و بعد تنها کاری که از پدر و مادرش بر میاد اینه که لبهاشونو بدوزن. کافیه یا بازم بگم؟ یا باید برم برای پرونده ام وکیل بگیرم؟ اصلن میشه  آگهی مردن یکی رو از راست به چپ بنویسن و عرب نباشه؟