يك خانم سرخپوستى هست به اسم رز كه، به دنبال
عارضه قلبى برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به
او در كارهاى خانه كمك كند.
رز: چرا داری غر می زنی؟
من: از دست این هوا. الان آفتاب بود؛ یک دقیقه رفتم بیرون مثل موش آب
کشیده شدم.
رز: خب به قول اون رفیقمون بعضی ها بارون رو حس می کنن، بعضی ها هم
فقط خیس می شن.