۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

چشمخند

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: من کارم تموم شد. دارم می رم. فقط قبل از رفتن می خواستم بدونم چرا این روزها این قدر غمگینی؟
من: غمگین نیستم. دیدی که تا الان که بچه ها این جا بودند داشتم می خندیدم.
رز:  خندیدن کافی نیست.
من: خندیدن نشانه خوشحال بودنه.
رز: بستگی داره آدم چه جوری بخنده. تو با چشمات نمی خندی و این برای ما نشانه غمگین بودنه.

۱ نظر:

  1. سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی!
    دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی!

    زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
    صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی . . .

    پاسخحذف