۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

ما چگونه شما شدیم



يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: روزنامه رو بگذارم برات؟
من: خیلی ممنون، آره لطفن. در ضمن ممنون بابت میوه ها.
رز:  هیچ می دونستی شماها خیلی تشکر می کنید؟
من: خب نکنیم بی ادبی محسوب میشه.
رز: مطمئن نیستم علتش ادب باشه. ما تو زبون خودمون واژه ای برای تشکر نداشتیم. چون همه چیز همیشه مال همه بود  و آدم هر چقدر هم از خودمتشکر باشه، هی از خودش تشکر نمی کنه. بعد که فاتحان اروپایی آمدن بهمون یاد دادن که هیچ چیز مال همه نیست. هر چیزی مال یک نفره. بعد شروع کردیم بابت اون چیزها از همدیگر تشکر کردن. البته با واژه های اون ها.

۱ نظر:

  1. تصویری که از رز در ذهنم درست کردم همان تصویری است که از دیلسی در رمان خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر دارم.
    زنی که صبورانه با زمان جاری می شود، چون ناظری از پشت پنجره ای در تاریکی به تکاپوی انسانهای دوروبرش نگاه می کند و در انتهای ماجرا می گوید که همه چیز را دیدم، اول و آخرش را.

    پاسخحذف