۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

روز نو، آیین کهنه

يك خانم سرخپوستى هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبى برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند. 

رز: پارو کردن تموم شد؟
من: نه راستش. ولش کردم. به مهمونی سال نو نمی رسم. البته فکر کنم امشب که برف بزنه دوباره روز از نو روزی از نو؛ باید همه جا رو از اول پارو کنم.
 رز: خب، زندگی نبردی است دائمی بین آن چه از آسمان می آید و آن چه آدم بر زمین می سازد که در نهایت آن چه از آسمان می آید پیروز می شود. 

۱ نظر:

  1. مهدی: رز، تا حالا حسادت کردی؟
    رز: به جز "شین مرید مگوود" به کس دیگه ای حسادت نکردم. خیلی کنجکاوم بدونم چقدر تخیل به هم زدی که همچین اسمی خلق کردی؟
    مهدی: رز، تو راه بودم، آدم تو سفر تخیلش می زنه بالا.
    رز: عوض توجیه کردن بشین یه مکالمه بین من و خودت جعل کن بذار تو اینترنت.

    پاسخحذف