۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

در شگفتزار


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: برای تولدت چی کار می کنی؟
من: کار خاصی نمی کنم. دوستامو می گم بیان.
رز: بهشون بگو یک جوری جشن تولدتو  بگیرن که خودت خبر دار نشی. این جوری شگفت زده می شی.
من: دیگه وقتی خودم دعوتشون کردم چه جوری بهشون بگم که منو شگفت زده کنند؟
رز: بعضی وقت ها شک می کنم که داری به سن عقل می رسی. هیچ کس به اندازه خودمون نمی تونه مارو شگفت زده کنه.

۱ نظر: