۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

تا قایق هست زندگی باید کرد


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: حالا با این همه مشکلات چه جوری کنار میای؟
من: سخت نمی گیرم. خدا بزرگه.
رز: اون که آره، ولی قایقت کوچیکه.
من: چی؟
رز: پدر بزرگم بچه که بود با یک قایق از روی دریاچه میرفت کلیسا. یک دفعه کشیش هم تو قایق بوده که طوفان میشه. پدربزرگم خیلی می ترسه جوری که پدر روحانی بهش میگه: "فرزندم غصه نخور خدا بزرگه" و اون هم می گه: "اون که آره، ولی قایق کوچیکه، پدر."

۱ نظر: