۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

بعد از ظهر یک دیو

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.

رز: مونترال خوش گذشت؟
من: آره خیلی. دوستان عزیزی رو دیدم. در ضمن یک اتفاق جالب هم افتاد. رفته بودم سی دی مجموعه آثار دوبوسی رو بخرم که نداشتند. بعد آمدم توی مترو یک نوازنده ای داشت "بعد از ظهر یک دیو" را می زد. کار دوبوسی. فکرشو بکن.
رز:  فکرشو می کنم.
من: موسیقی زدن تو مترو همیشه خیلی برام جالب بوده. به قول تو: "طرف ما"  از این خبرها نیست. این جا مردم روحیه شون لطیف تره.
رز: یادمه مامانت یک دفعه می گفت طرف شما سر چهارراه شعر می فروشند. برای هر کی تعریف کردم گفت باید اون جا روحیه شون خیلی لطیف باشه. فکرشو بکن سر چهارراه شعر بفروشند.  


۲ نظر:

  1. جای شما بودم آخرش میگفتم "فکرشو می کنم."

    پاسخحذف
  2. نه همینجوری خیلی بهتره
    جدا از اینکه اونجوری الان دیگه خیلی وقته کلیشه شده و جذابیت صرفا قالبی خودش رو از دست داده

    اینجوری آدم فرصت پیدا میکنه تا بدون «انگول شدن از جانب نویسنده» در جادوی «شعرفروشی سر چاررا» غوطه ور شه

    پاسخحذف