۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

ترس از

ترس از این که سر و کله ماشین پلیس تو راه پیدا بشه.
ترس از این که شب خوابم ببره.
ترس از این که شب خوابم نبره.
ترس از این که گذشته بزنه بالا.
ترس از این که حال از دستم در ره.
ترس از این که تلفن تو وانفسای شب زنگ بزنه.
ترس از رعد و برق.
ترس از اون خانم نظافتکاری که یه خال رو لپش داره!
ترس از اون سگایی که بهم گفتن گاز نمی گیرن.
ترس از اضطراب!
ترس ازاین که مجبور شم جسد یک دوست رو شناساسی کنم.
ترس از این که پولم ته بکشه.
ترس از زیاد داشتن، هر چند مردم این یکی رو باور نمی کنن.
ترس از شرح حالهای روانشناسی.
ترس از این که دیر کنم یا قبل از همه برسم.
ترس از این که بچه هام پاکتامو خط خطی کنن.
ترس از این که اونا قبل از من بمیرن، و من احساس گناه بکنم.
ترس از این که مجبور بشم با مادرم در دوران سالخوردگی اش زندگی کنم، و دوران سالخوردگی خودم.
ترس از سردرگمی.
ترس از این که این روز، تلخ تموم شه.
ترس از این که پاشم و ببینم تو رفتی.
نرس از این که عشق نورزم و ترس از این که به اندازه کافی عشق نورزم.
ترس از این که اون چیزهای که دوست دارم برای اون کسایی که دوست دارم مهلک از آب دراد.
ترس از مرگ.
ترس از زیادی زندگی کردن.
ترس از مرگ.
اینو گفته بودم.


ریموند کارور

۲ نظر:

  1. ترس از این‌که دیگه از هیچ‌چی نترسم. اون‌موقع احتمالن مُردم.

    پاسخحذف
  2. و ترس از این‌که در فضای مجازی نتونم ثابت کنم که ربات نیستم. (کپچاها واقعن دارن منو نگران می‌کنن)

    پاسخحذف