يك خانم
سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش،
از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.
من: رز،
بابت درگذشت پدرت واقعن متأسفم.
رز:
ممنون از همدردیت مهدی. دوستان و خویشان زیادی این چند روز آخرباهاش بودند و طرف ما
این مسئله خیلی مهمیه.
من: پدرت
لحظات آخر چی می گفت؟
رز: گفت:
"به زندگی ام که نگاه می کنم آدم هایی رو می بینم که الهام بخش من بودند و
آدمهایی که من الهام بخش آن ها بودم، چنین چیزی کافیه برای این که بگم زندگی خوبی
داشتم." بعد هم خوابید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر