۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

آن چه خود (ن)داشت


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: دیروز عصر کجا رفته بودی؟
من: خونه دوستم. دیشب از کوبا برگشته. یکی از جاهایی که من همیشه دلم می خواست برم.
رز: چی ها می گفت از اون جا؟
من: خیلی تعریف کرد. گفت خونه ها پر از کتابه. البته اضافه کرد که یخچال ها خالیه.
رز: این که توصیف خونه تو و محسنه.

۱۳۹۱ بهمن ۲۸, شنبه

ضمیر احمق شخص مفرد


١-  وزارت علوم چندی قبل برایم نامه ای نوشته که بر مبنای گزارش موسسه محل خدمتم درباره غیبت ناموجه ام قرار است مطابق مقررات با من رفتار کنند یا به عبارت دقیق تر عذرم را بخواهند. در مقایسه با نمونه های قبلی – حتی در موسسه قبلی من- باید بگویم این اندازه دقت و لحظه شماری برای پیشبرد این حکم بسیار قابل تقدیر است. یعنی تو گویی کسی در موسسه کرونومتر را زده بود که سر سه ماه غیبت را اعلام کنند و خواهر یا برادری هم در وزارت علوم (نام و جنسیت نویسنده نامه معلوم نیست) نه  گذاشته و نه برداشته و بالفور این نامه را برای من فرستاده است. در جایی که بودجه کل مملکت را یک قوه کلی دیرتر از موعد به قوه دیگر تحویل می دهد باید چنین نمونه هایی از دیوانسالاری کارآمد  را به فال نیک گرفت. این همان نمونه هایی است که نشان می دهد دیگر کم کم داریم "پیشرفت می کنیم" و در جاده موفقیت گام بر می داریم. آخر نامه اخراج هم نوشته اند "و من الله توفیق".

  ٢-  اکثر بزرگانی که با ایشان مشورت کردم گفته اند که چون این جور که بویش می آید این جا – یعنی آن جایی که آن بزرگان هستند - بدجوری کمر به بیرون کردن امثال من بسته اند احوط آن است که آن جا – یعنی این جایی که من هستم – زودتر جا بیفتم و رگ و ریشه خود را از این مرداب همه گیر برهانم. البته یکی از این بزرگان که من خیلی هم قبولش دارم از من خواسته کله شقی نکنم و نامه ای به ریاست موسسه محل خدمت سابقم بزنم و درخواست کنم این حکم را متوقف کند یا دست کم به حال تعلیق درآورد.

٣-  این روزها دوباره مشغول درس دادن شده ام. در این جا مجموعه ای از برنامه ها هستند به نام بریجینگ که به تازه واردین یاد می دهند چگونه تجربه کاری ای را که قبل از مهاجرت کسب کرده اند به بازار کار در کانادا متصل کنند. به ابن افراد مجموعه از مهارت ها را یاد می دهند که ترجمه تحت الفظی اش می شود مهارت های نرم و و شامل مهارت های حرفه ای ولی غیرفنی و غیرعلمی  است. الان مسئول یک برنامه بریجینگ در محیط زیست هستم و درس هایی مثل مهارت های اتباطات کلامی، ارتباطات نوشتاری، اخلاق محیط کار  را درس می دهم. در نتیجه خیلی خوب می دانم که یک نامه مناسب و حرفه ای را چطور باید نوشت و دقیقن به همین دلیل هم نمی توانم نامه مطرح شده در بند قبلی را بنویسم.

٤-  یک نامه اداری مناسب باید با اشاره صحیح به فرد گیرنده شروع شود. من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم که آدم ها را با القابی که واقعن ندارند یا مستحقش نیستند خطاب کنم. خودم مدتها بود که بدون داشتن مدرک دکترا دکتر خوانده می شدم. اصلن دل آدم باید دکتر باشد. در عین حال مهم است که شیوه مناسبی برای ارجاع به خود در نامه نگاری هایی از این دست اتخاذ شود. از این نظر انگلیسی شکر است. می گویند آی و آخ کسی هم در نمی آید. ولی در فارسی باید بین "من از شما در خواست دارم..." و یا "اینجانب مهدی نسرین تقاضا دارم ..." و یا "نگارنده متقاضی است ..." و یک دوجین عبارت دیگر یکی را بر گزید.  بعد هم باید نامه را با تشکر و احترام پایان داد و البته بد نیست که توفیقی هم طلب شود.

٥-  علت این که نمی توانم نامه فوق الذکر را نویسم این است که هیچ کدام از این عبارات ارجاع به خود، احساس من را در هنگام فکر کردن به مضمون این نامه نشان نمی دهد و این همان چیزی است که از چشم تیزبین آن بزرگ هم پنهان مانده است. من وقتی به این نامه فکر می کنم فقط و فقط با یک احساس بسیط رو به رو می شوم: حماقت. به عبارت دقیق تر: حماقت، کل حماقت و هیچ چیز جز حماقت. حتی فکر می کنم نویسنده چنین نامه ای از صفت احمق هم فراتر رفته و با ذات حماقت در هم آمیخته است. از آن جایی که در فارسی چیزی به عنوان ضمیر احمق شخص مفرد نداریم، از نوشتن این نامه عاجزم.

٦-  درس دادن بعد از مدت ها جالب است و البته کمی عجیب. به تجدید دیدار با یک دوست قدیمی می ماند. به هر حال "من و ساقی به هم سازیم".

۱۳۹۱ بهمن ۲۳, دوشنبه

در شگفتزار


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: برای تولدت چی کار می کنی؟
من: کار خاصی نمی کنم. دوستامو می گم بیان.
رز: بهشون بگو یک جوری جشن تولدتو  بگیرن که خودت خبر دار نشی. این جوری شگفت زده می شی.
من: دیگه وقتی خودم دعوتشون کردم چه جوری بهشون بگم که منو شگفت زده کنند؟
رز: بعضی وقت ها شک می کنم که داری به سن عقل می رسی. هیچ کس به اندازه خودمون نمی تونه مارو شگفت زده کنه.

۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

پارادوکس جاعل


يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: میشه لطفن بری این خریدهایی رو که نوشتم بگیری.
من: رز، می بینی که دارم یه چیزهایی می نویسم.
رز: به جای این که یک مکالمه بین من و خودت جعل کنی و بگذاری روی اینترنت، برو این خریدها رو بگیر، من باید زودتر برم.