۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

روز آرزویی

يك خانم سرخپوستى هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبى برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند. 

رز: فیلم درباره ستاره ها می بینی؟
من: آره راجع به ستاره هایی که وقتی نورشان به ما می رسد مدت هاست که مرده اند. سال نوری می دونی چیه، رز؟
 رز: نه.
من: نور با سرعت بالایی حرکت می کند. مسافتی را که در یک سال با این سرعت طی شود می گویند سال نوری. یک سال نوری مسافت زیادیه و برخی از این ستاره ها هزاران سال نوری با ما فاصله دارند. 
رز: چه جالب. ما هم یک چیزی داریم بهش می گیم روز آرزویی. شبیه این حرفهاست. فاصله جایی که آدم باید در مدت روزهای آرزوییش  طی کند تا به آن برسد.
من:  واقعن؟ من چند روز آرزویی با اون جا فاصله دارم؟
رز: حسابش با روز سخته. تو یک هفت هشت سال آرزویی با سرزمین موعودت فاصله داری. 

۲ نظر:

  1. وقتی به آرزوهات می رسی دیگه وجود ندارن، فقط خاطره روزایی که اونا آرزو بودن مونده!

    پاسخحذف
  2. یک جوان ایرانی هست به اسم مهدی که به دنبال عارضه قلبی مادرش و تا پیش از در گذشت مادرش، از طرف دولت کانادا موظف شده بودم به آن ها در کارهای خانه کمک کنم.

    من : بزرگ ترین آرزویی که بهش رسیدی چی بوده مهدی؟
    مهدی : آرزوها در طول زمان عوض می شوند رز!
    من : می دونم. سعی کن بزرگی آرزوهاتو در همان زمان که آرزو بودند و هنوز برآورده نشده بودند به یاد بیاری.
    مهدی: خب... با این حساب... نمی تونم بگم رز! اگر بگم از بزرگیش کم میشه!
    من: خب کوچکترین آرزوت که برآورده شد چی بود؟
    مهدی: اینم نمی تونم بگم!
    من: دیگه چرا؟
    مهدی: چون یادم نیست! اگر یادم مونده بود که دیگه کوچک نبوده!

    پاسخحذف