۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

این اما نگذشت

يك خانم سرخپوستى هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبى برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند. 
 
رز: این آقاهه کیه؟ چه لهجه بامزه ای داره.
من: گوئنکا جی. اهل برمه است.
رز: چی می گه؟
من: یک شیوه مراقبه درسکوت داره که اساسش بر این که همه چیز در گذر است. دیروز مرد.
رز: دوستش داشتی؟
من: آره.خب. ولی به قول خودش این نیز بگذرد.
رز: فردا هم که سالگرد مامانته.
من: آره.
رز: خب این آقاهه به جای خودش ولی حتمن تا حالا یاد گرفتی بعضی چیزها نمی گذرن.

۵ نظر:

  1. می‌گذره، اما مثه سیخی که از وسط کباب می‌گذره.

    پاسخحذف
  2. گاهی هم می خوای که نگذره، اما سریع تر از معمول می گذره..

    پاسخحذف
  3. یک جوان ایرانی هست به اسم مهدی که به دنبال عارضه قلبی مادرش و تا پیش از در گذشتش از طرف دولت کانادا موظف شده بودم به او در کارهای خانه کمک کنم.
    من: چرا ناراحتی؟
    مهدی: از کجا فهمیدی؟
    من: برای اینکه یا ساکتی یا بیخودی به اتفاقات ساده گیر میدی!
    مهدی: درسته. اما ناراحت نیستم. غمگین ام.
    من: چه فرقی داره؟
    مهدی: وقتی ناراحتی معمولا یه علت بیرونی وجود داره که ناراحتت کرده، اما غم از درون خود آدم میاد!
    من: اوه مهدی بازم زیادی فلسفی حرف زدی که من نمی فهمم!

    پاسخحذف