۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

شاه دزد

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم و تا پیش از درگذشتش، از طرف دولت كانادا موظف شده بود به او در كارهاى خانه كمك كند.  

رز: من امروز زودتر می رم. باید خواهرزاده ام رو ببرم دکتر.
من: اون خواهرزادت که پیش شما زندگی می کنه؟ سرما خورده؟
رز: آره همون. ولی دارم می برمش پیش روانپزشک اطفال. هر وقت می ریم خرید می بینم یک چیزی از مغازه کش می ره.
من: فکر می کنم سنش این قدر کمه که نمی دونه چه کار بدی می کنه. می گن تو این سن کش رفتن نتیجه عدم ارتباط با اطرافیان است. نمی تونه درست  به بقیه بگه چی می خواد.
رز: چه جالب. اگر این جوری باشه من یکی رو می شناسم که باید جز بزرگترین سارقان قرن باشه.

۱ نظر:

  1. البته من بدلیل نوشته حیای گربه و با معرفی سروش دباغ به اینجا اومدم ولی خوب بعدش همه ی نوشته های این وبلاگ رو دونه به دونه خوندم و لذت بردم. بعد از این هم اینجا رو خواهم خواند.و کاش بتونستم با نویسنده ش دوست تر باشم

    پاسخحذف